پیشگفتار
هدف این اثر کمک به صلح و آشتی و فهم متقابل بین اسلام و غرب است. همان طور که مولفان این اثر اذعان میکنند صحبت راجع به غرب به معنی توصیف یک سنت فکری یکدست و یکپارچه نیست. غرب بین خودکامگی و دموکراسی و بین خودکامگی و لیبرالیسم درگیر بوده است. در قرون گذشته زمانهایی وجود داشته که پیروزی دموکراسی و لیبرالیسم به هیچ وجه قطعی به نظر نمیرسید. حتی اگر ما در تاریخ غرب بیشتر به عقب برگردیم میبینیم که خود مسیحیت در قرون شانزدهم و هفدهم شدیداً به دو فرقه کاتولیک و پروتستان تقسیم شده بود.
با این حال اگر به لرد آکتون باور داشته باشیم، این منازعه به مردم آموخت که «آزادیهای دیگران را مانند آزادیهای خود گرامی بدارند، و از آنها به خاطر عشق به عدالت و نیکاندیشی، بیشتر از صرف مطالبه حق دفاع کنند».(1) به تعبیر سیاسی، نیاکان ما آموخته بودند که تنها از طریق محدود کردن قدرت حکومت میتوان آزادی مذهبی را تضمین کرد. قرار این شد که تمام فرقههای مذهبی به اطاعت و پیروی از قانون کشور خود گردن نهند به این معنای ضمنی که هیچکس نباید در صدد برآید تا از قدرت دولت برای مورد اذیت و آزار قرار دادن مخالفان یا تنبیه افراد همکیشی که قصد ترک مذهب خود را دارند استفاده کند. زمانی که این وفاداری بنیادی به کشور مورد پذیرش قرار گرفت مردم تمام مذاهب آزاد شدند تا زندگی خود را بر اساس ایدهآلهایی که بیشتر ارج مینهادند به پیش ببرند.
اگر تنها یک باور اساسی وجود داشت آن این بود که عقل انسانی و خودلگامی، امور شکنندهای هستند. به همین دلیل به هیچ کس نباید قدرت بیش از حد سپرد، به خصوص کسانی که فکر میکنند دارای حق الهی حکمرانی هستند یا آنهایی که معتقدند افکار آنها از اصولی مقدس و تغییرناپذیر اقتباس شده است. در عوض لیبرالیسم عقیده خود را نه بر نسبیگرایی – که عبارت است از مسخ و تحریف این ایده که عقل انسان جایزالخطا است – بلکه بر این باور که ما میتوانیم به کمک فرایند فراگیری متقابل از طریق تبادل نظر و گفتگوی عمومی و داشتن سعه صدر در برابر مخالفت به حقیقت نزدیکتر شویم. این آرمان مستلزم این بود که مذاهب، انتقاد را به این امید که بتوانند از مخالفان خود چیزی بیاموزند، تحمل کنند. و بدین معنی بود که هیچ کس نباید پرسش از باورهای بنیادی خود را «توهین» تلقی کند. در نظر لیبرالها، تمام باورها باید در برابر پرسش مفتوح باشند. گرایشی در میان برخی رهبران مسلمان وجود دارد که هرگونه انتقاد از اسلام را به «اسلامهراسی» نسبت میدهند. این تلقی هیچ تمایزی بین انتقاد مشروع از اسلام و پیشداوری صرف قائل نمیشود. در یک جامعه لیبرال ما همه باید یاد بگیریم قوی و بردبار باشیم، تا نکند احساساتمان ما را از درک حقیقت باز دارد.
اسلامگرایی، نامی که مولفان این اثر و نویسندگان دیگر به بنیادگرایی اسلامی دادهاند کاملاً با لیبرال دموکراسی غرب مغایر است. اسلامگرایی گونهای استبداد و خودکامگی است که در یک متن مقدس ریشه دارد – همان ایدهای که در قرن هفدهم بعد از سالهای متمادی جنگ و خونریزی طرد شد. مولفان این اثر با تمایز قائل شدن آشکار بین اسلامگرایی و جریان اصلی اسلام امیدوارند که از ناخشنود کردن مسلمانان میانهرو اجتناب ورزند. اما آنها در بیان موضوعات حساس یا اشاره به تفاوتهای اساسی کوتاهی نمیکنند. لیبرالیسم دقیقاً ظهور یافت تا چهارچوبی سیاسی فراهم آورد که تحت آن مردم شدیداً ناهماندیش بتوانند همدلانه در کنار هم زندگی کنند.
به یک مسأله مهم دیگر نیز باید اشاره شود. این اثر از برخی از نویسندگان نقل قول میکند که خواهان رفرم اسلامی هستند. زمانی که همکیشان مسلمانی چون طریق علی از لزوم تغییرات حمایت کردهاند، ناخشنودی به اندازه کافی وجود داشته است، از سوی دیگر زمانی که غیر مسلمانان پرسشهایی را در باب ماهیت اسلام مطرح میکنند این امر میتواند خصومت را تشدید کند. بنابراین این امر بسیار مهم است که هر پرسش اینچنینی که مطرح میشود نه به خاطر احساس خودپسندانه ناشی از برتری غرب بلکه به خاطر روح واقعی لیبرال دموکراسی است. بعلاوه گفتن این مطلب فقط یک اعتراف ظاهری نیست که غرب از حیث اقتصادی و تکنولوژیکی موفق بوده است اما فرهنگ غرب موضوع جر و بحثهای اعتراضی داغی است. نرخ بالای جرم و جنایت و فروپاشی نهاد خانواده، و سطح بالای رفتار ضد اجتماعی نگرانیهای گستردهای را موجب شده است. بریتانیا در میان اتحادیه اروپا دارای بالاترین میزان بارداری در دوران نوجوانی، مصرف مواد الکلی و مواد مخدر در میان جوانان است. بسیاری از اندیشمندان مسائل اجتماعی ما 40 سال گذشته را صرف لکهدار کردن دستاوردهای غرب و به تحلیل بردن اصل خودلگامی اخلاقی که تمدن لیبرال به آن متکی است، کردهاند. حتی مدافعان آزادی، اعتماد لازم برای ارائه یک آرمان اجتماعی الهامبخش برای نسل بعدی را که از آن دنبالهروی کنند از دست دادهاند.
بنابراین مولفان این اثر با نیت حمایت مغرورانه از فرهنگ خود نمینویسند، چه اینکه آنها میدانند رویدادهای در حال تغییر موجب دگرگونی مستمر تمام فرهنگها میشوند، هم احیای بهترینها در میراث خود آنها و هم در عین حال تقلیل نفوذ آموزههایی که دیگر معقول نیستند.
به خصوص امید ما این است که این اثر موجب بحث و گفتگوی عمومی در باب این موضوع شود که چگونه به بهترین وجه از منازعه مذهبی مجدد درون یک چهارچوب قانونی لیبرال که آزادی مذهبی را ممکن میسازد اجتناب ورزیم.
دیوید می.گرین
1- مقدمه:
مقایسه جهان بینیهای «غربی» و «اسلامی»
1- تعریفها و تمایزها
از زمان حادثه یازده سپتامبر 2001 تقریباً هر روزنامهای را که هر روز باز میکنید تیترهای پرهیجانی با مضمون «جنگ علیه تروریسم» مشاهده میکنید که فعالیتهای اسلامی یا اسلامگرایان را مورد توجه قرار میدهند.
در آن صبح مصیبت بار، غرب متوجه پدیده اسلامگرایی ستیزه جو و خشونت طلب شد که تقریباً در بسیاری از دیگر نقاط جهان از جمله فیلیپین، پاکستان، اندونزی، سودان و نیجریه همچنین خاورمیانه فعال شده بود.
اما وجه دیگری از اسلام نیز وجود دارد که بعد از حادثه یازده سپتامبر در رسانههای جمعی آنقدرها به آن پرداخته نشده است. بیش از یک میلیارد مسلمان در جهان به سر میبرند که به طور مسالمتآمیز با همسایگان خود که شامل مردم مذاهب دیگر نیز میشوند زندگی میکنند. در بسیاری از کشورها و فرهنگها آنها به خاطرمهماننوازی، سخاوت و رافتشان مورد احترام قرار دارند.
بعلاوه برخی کشورها، نظیر اندونزی – بزرگترین کشور اسلامی جهان با بیش از دویست میلیون نفر جمعیت که اکثریت قاطع آن مسلمان هستند – اصول تکثرگرایی فرهنگی و مدارای مذهبی را در قوانین اساسی خود ارج نهادهاند. عبارت «وحدت در کثرت» بر روی نشان ملی کشور اندونزی درج شده است.
مطلب دیگر اینکه در کشورهایی چون نیجریه و سودان روابط بین مسلمانان و مردم مذاهب دیگر نظیر مسیحیان و معتقدان به آداب و سنن گذشته برای مدتهای طولانی مسالمتآمیز و همراه با احترام متقابل، دوستانه و با مشارکت مشترک در رویدادهای جامعه نظیر جشنهای ازدواج بوده است.
اما در سالهای اخیر شاهد گسترش جنبشهای بیشتر خشونتگرا، همراه با منازعه، جنگ، مرگ و ویرانی شدید بوده است. در سودان میزان خسارات انسانی امروزه در جهان از همه جا بیشتر است. با بیش از دو میلیون کشته و بیش از پنج میلیون بیخانمان میزان خسارات انسانی در این کشور از مجموع خسارات انسانی کشورهای سومالی، رواندا و یوگسلاوی سابق بر روی هم بیشتر است.
بنابراین سعی در فهم این تحولات حائز اهمیت است. آنهایی که از امتیاز زندگی آزادانه برخوردار هستند باید پیامدهای تهدیدات نسبت به آزادی را در جوامع خود و رنج و عذابی که به قربانیان بیگناه در هر جای جهان تحمیل میشود، مورد توجه قرار دهند. آنهایی که خود را درگیر این منازعات در کشورهایی نظیر سودان یا نیجریه میبینند باید آن نیروهایی که در این باره دخیل هستند را بشناسند تا بتوانند واکنشهای مناسب و درخوری از خود نشان دهند.
ما همچنین امیدواریم که این مباحث فهم متقابل بین مسلمانان و غیر مسلمانان را افزایش دهد و بدین طریق به توسعه روابط مسالمتآمیز، بر اساس تاکید بر ارزشها و بینشهای مشترک با توجه به تفاوت جهانبینیهای خاص هر یک یاری رساند. این نوشتار سعی دارد تا برخی از جنبههای وضعیت حال حاضر را تحلیل کند. این نوشتار بر اصول فلسفی و معرفت شناختی که نهادهای سیاسی و اجتماعی جوامع «غربی» و «اسلامی» را پشتیبانی و شکل میدهند، تمرکز دارد. ما قصد داریم هرچه زودتر در این زمینه پژوهش مفصلتری منتشر کنیم.(1)
واژههای «غربی» و «اسلامی» مظهر مقولات بسیار گسترده و ناهمگنی هستند. هر مقایسهای به طور اجتنابناپذیر مستلزم سادهسازی است اما تعاریف و تمایزهای زیر احتمالاً سودمند خواهند بود.
1-جوامع «غربی» مدرن اصول فلسفی، نهادهای سیاسی و ساختارهای فرهنگی خود را بر ارزشهای لیبرال دموکراسی استوار کردهاند. این اصول از حیث تاریخی در یونان باستان ریشه داشته و توسط اقوامی که در درجه اول تحت تاثیر سنتهای یهودی-مسیحی بودند، توسعه یافت. اصطلاح «غرب» از حیث جغرافیایی دیگر مناسب نیست، اما ما این واژه را همانطور که به طور وسیع برای اشاره به مجموع جوامعی به کار میرود که ممکن است در بسیاری از جنبهها با هم متفاوت باشند اما به طور کلی دارای ویژگیهای فلسفی، سیاسی و اجتمای مشترک هستند، به کار میبریم. ویژگیهای تعیینکننده «لیبرال دموکراسی» عبارت است از تعهد به آزادیهای بنیادی در چهارچوب قوانینی که برای جلوگیری از سوء کاربرد آنها تعبیه شده است، نظیر آزادی انجام اعمال مذهبی، آزادی بیان، آزادی اجتماع، آزادی نشر، برابری در برابر قانون.
مردم جوامع غرب در بسیاری از جهات بسیار ناهمگن هستند از جمله در نژاد، مذهب (یا فقدان تعهد مذهبی)، فرهنگ، میزان ثروت و سبک زندگی، با این حال آنها توسط نظامهای حقوقی کشورهایی که در آنها سکونت دارند وابسته و از این رو از جهتی پایبند ارزشهای همبسته و الزامات رفتاری آنها هستند. بعلاوه در نظامهای حقوقی و نهادهای سیاسی، مقرراتی برای شفافیت و پاسخگویی وجود دارد، اگر چه هیچ سیستمی خطاناپذیر نیست، اما مکانیزمهای نهادینه شدهای برای رویههایی که مردم و سازمانها را به حساب میآورند، وجود دارد. بنابراین، علیرغم ناهمگنی بسیار زیاد بین و درون جوامع غربی مدرن، نشان دادن ویژگیهای تعیینکننده که برخی تعمیمها را ممکن میسازند امکانپذیر است.
به این مطلب نیز باید اذعان کرد که نمونههای تازهای از جوامع و افراد در درون مجموعه وسیع جوامع غربی وجود دارند که از اصول تعیینکننده مرکزی پایبندی و تعهد به آزادیهای بنیادی و ارزشهای همبسته تساهل و احترام به تنوع فرهنگی کجروی میکنند. گسترش ناسیونال سوسیالیسم در آلمان نازی یکی از این نمونههاست. عدم تساهل مذهبی و سیاسی گروههای مسیحی بنیادگرای خاص، حتی در قبال دیگر مسیحیان میتواند نمونههایی را در سطح باورها و اعمال فردی نشان دهد.
2- جوامع «اسلامی». دستهبندی جوامع «اسلامی» مدرن به دلایل زیادی مشکلتر است. این واژه معمولاً برای اشاره به یک مجموعه بسیار نامتجانس از جوامع، فرهنگها و مردم مورد استفاده قرار میگیرد.
برای مثال دستهای از جوامع اسلامی وجود دارند که تعهدات آشکاری نسبت به برخی ارزشهایی که مربوط به جوامع غربی شناخته شدهاند داشتهاند. بسیاری از این جوامع از تلاشهای متعدد در جهت توسعه مفاهیم اسلام سنتی برای ایجاد هماهنگی و توجه به تغییرات در جوامع غربی ناشی میشود، که منجر به مدرنسازی شده است. این امر شامل ظهور اسلام «مدرنیست» در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم(2) و تحولات مربوط به اسلام «لیبرال» که عمدتاً در نیمه دوم قرن بیستم رخ نمود را میشود.(3)
پیامدهای عملی عبارت هستند از پذیرش قوانین اساسی سکولار همراه با تعهد و پایبندی به نظامهای حقوقی سکولار و حفاظت از آزادیهای فردی نظیر آزادی انتخاب مذهب، آزادی بیان، نشر و برابری نزد قانون.
نمونههای جوامع دارای جمعیت عمدتاً مسلمان که چنین اصولی را پذیرفتهاند عبارت هستند از ترکیه در دهه 1920، اندونزی بعد از 1945 و نیجریه بعد از استقلال در سال 1960.
در مقابل جوامعی نیز وجود دارند که الیت حاکم در آنها متعهد به حفظ نهادهای اسلامی «سنتی» و ارزشهای همبسته آنها هستند. این جوامع ممکن است دارای ظهورات متفاوتی باشند. برای مثال عربستان سعودی مدعی تبعیت کامل و بیچون و چرا از قوانین شریعت و بسیاری از سنن رفتاری همبسته آن است - و آزادیهایی نظیر آزادی انجام اعمال مذهبی طرفداران مذاهب دیگر یا برابری در نزد قانون بین مرد و زن، مسلمان و غیر مسلمان را محدود میکند.
سودان نمونه دیگری است که غیر از 10 سال از زمان استقلال در سال 1956 از جنگ داخلی رنج برده است. یکی از علل اصلی این منازعه مصیبت بار اختلافات عمیق بین باورها و ارزشها در میان فرقههای مختلف جمعیت متنوع و ناهمگون آن بوده است. در سال1989 جبهه ملی اسلامی از طریق کوتای نظامی قدرت را به دست گرفت. این جبهه نماینده بیش از 5 درصد کل جمعیت سودان نیست و عده زیادی از مسلمانان عرب و آفریقایی همچنین مسیحیان و معتقدان به آداب و سنن گذشته مخالف آن هستند. یکی از علل اصلی مخالفت، تعهد و پایبندی جبهه ملی اسلامی به تحمیل قوانین شریعت است. اگرچه جبهه ملی اسلامی استدلال میکند که این قوانین فقط در مورد مسلمانان اعمال میشود اما بسیاری از مسلمانان چنین نظام حقوقی را بر نمیتابند و بسیاری از مسیحیان استدلالی میکنند که این امر بر آنها اثر خواهد گذاشت، حتی اگر آنها رسماً تابع یک نظام حقوقی سکولار باشند.
بنابراین روشن است که اصطلاح «جوامع اسلامی» دارای همان ویژگیهای کلی تعیینکنندهای که اصطلاح جوامع غربی از آن برخوردار است، نیست و از این رو تعمیمسازی در مورد کشورهایی که دارای اکثریت شهروندان مسلمان هستند بسیار مشکل است. هرگونه تلاش برای انجام چنین تعمیمسازیای نیز با اختلاف نظرهای موجود در باب تعریف واژه «اسلام» و روابط آن با هویت فردی پیروانش مختل میشود. با این حال تلاشهایی برای ارائه برخی تعاریف و تمایزها صورت گرفته است. با عنایت به پیچیدگی مسأله از سادهسازی گریزی نیست و این میتواند به عنوان یک مبنا به تحلیلی که ضروری بحث است و سعی در جهت فهم تحولات تاریخی و وضعیت حال حاضر به ما کند. ما تعاریفی را که روثوِن (Ruthven) پیشنهاد کرده از میان همه تعاریف دارای بیشترین سودمندی یافتیم. او بین «اسلام» به عنوان یک هویت و «اسلام» به عنوان یک مذهب، «اسلام» به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی و «اسلامگرایی» تفاوت میگذارد.(5)
«اسلام» به عنوان هویت اشاره دارد به فردی که پدر او مسلمان است و کسی که هویت اسمی مسلمانی را میپذیرد بدون اینکه خود را متعبد و پایبند باورها و اعمال خاص اسلامی کند. به همین سیاق در جوامع غربی نیز شهروندان ممکن است یک هویت اسمی مسیحی یا یهودی را بپذیرند بدون اینکه هرگونه قید و شرط خاص برگرفته از مسیحیت یا یهودیت را بپذیرند.
«اسلام» به عنوان مذهب: اسلام واژهای است عربی به معنی تسلیم شدن یا تسلیم خود در برابر خداوند آن طور که در پیام و زندگی پیامبر اسلام آمده است. بسیاری از مسلمانانِ عمیقاً متعهد ممکن است اصالت و اعتبار مسلمانان «اسمی» یا «سکولار» را به چالش بکشند.
«اسلام» به عنوان ایدئولوژی سیاسی احتمالاً اشاره دارد به باورها و اعمال آن دسته از مسلمانانی که در جستجوی استقرار حکومت اسلامی به منظور اجرای احکام اسلام یا شریعت برگرفته از قرآن و رفتار و گفتار پیامبر اسلام هستند. روشها بر اساس شرایط سیاسی متفاوت فرق میکند. اردن و اندونزی برخی از متعهدان به این پیشنویس را در پارلمانهای خود در قلب حکومت ملی دارند. در حالی که بر عکس در الجزایر آنها درگیر جنگ مسلحانه با دولت هستند. در سودان رژیم جبهه ملی اسلامی قدرت را با نیروی نظامی به دست آورد و حفظ میکند. در نیجریه در حال حاضر یازده ایالت وجود دارد که قانون شریعت را به روشهایی که در برخی مواقع منجر به منازعه خشونتآمیز با جوامع محلی مسیحی شده است تحمیل میکنند. برخی از مسلمانان ادعا میکنند که این فرایند بخشی از یک برنامه کاری برای تغییر قانون اساسی و تبدیل نیجریه به یک کشور اسلامی است.(6)
در بعضی موارد حامیان «اسلام سیاسی» در چهارچوب نهادهای دموکراتیک عمل میکنند، از دموکراسی و آزادیهای مورد تجلیل آن در نهایت به منظور براندازی دموکراسی و آزادیهای همبسته با آن و جایگزینی حاکمیت خداوند آن طور که در شریعت آمده استفاده میکنند.(7)
«اسلامگرایی» و «اسلامگرا» واژههایی هستند که اکنون به طور گسترده برای اشاره به گونههای رادیکال، ایدئولوژیکِ ستیزه جو از اسلام به کار میروند، آن طور که توسط عاملان آن تفسیر میشود و در آن از اقدامات خشونتآمیز نظیر تروریسم، بمبگذاری انتحاری یا انقلابات به طور آشکار از طریق کاربرد واژگان مذهبی دفاع، انجام و توجیه میشود. پیشوند عربی که اشاره به مذهب «اسلام» دارد در پیوند با پسوند لاتین است که حکایت از سیاسیسازی جنبههایی از مذهب دارد. دگرسانی مشابهی از عبارات و مفاهیم در «کمونیسم»، «فاشیسم» و «سوسیالیسم» نیز مشاهده میشود. در هر سه این موارد، عبارات اساساً خنثی از حیث سیاسی، بعدها دارای بار معنایی ایدئولوژیکی اغلب آکنده از دلالتهایی برای خشونت یا اقدام سیاسی انقلابی شدند.
به طور کلی اصطلاح «جوامع اسلامی» از کشورهایی با قوانین اساسی سکولار که در آنها اکثریت شهروندان خود را مسلمان میدانند مانند اندونزی گرفته تا کشورهایی که الیت حاکم در آنها طرفدار شکل سیاسیتر اسلام یا اسلامگرایی هستند نظیر سودان را در بر میگیرد. عربستان سعودی که مکه و مدینه مهمترین مکانهای مقدس مسلمانان در آن قرار دارد، یک مورد ویژه و منحصر به فرد است.(8)
ما در تحلیل خود معمولاً از واژههای «اسلام» و «جوامع اسلامی» استفاده میکنیم با تاکید بر این مسأله که این یک دستهبندی بسیار گسترده و نادقیق است، که در برگیرنده یک گروه نامتجانس از انواع بسیار متفاوت جوامع و مردم با شیوههای بسیار متفاوت زندگی است. ما سعی خواهیم کرد تفاوتهای مهم تعیینکننده را به نحو شایسته و در خور برجسته کنیم. ما برای نشان دادن تحول آموزههای اسلامی از قرن هفتم تا قرن نوزدهم به «اسلام سنتی» اشاره خواهیم کرد. اسلامگرایان اغلب در نوشتهها و اظهارات خود به این آموزهها اشاره میکنند. از این رو گاهی مواقع ضروری است که اصول اسلام سنتی را پشت سر اصول اسلامگرایان مورد مداقه قرار دهیم زیرا این همان کاری است که آنها خود انجام میدهند.
مسلمانان مدرنیست و لیبرال – در کشورهایی که در آنها مسلمانان اکثریت یا اقلیت هستند – تلاش کردهاند تا این آموزههای سنتی را با در نظر گرفتن موقعیتهای متفاوت در طی دوران از اوایل قرن نوزدهم تا کنون توسعه، جرح و تعدیل یا مجدداً تفسیر کنند.
ما تمایزی را بین واژههای «جوامع اسلامی» و «اسلامگرایی» قائل هستیم به دلیل اینکه این امر وضعیت بالفعل حال حاضر را نشان میدهد که در آن گروههای ستیزهجویِ اسلامگرا دارند ایدئولوژی سنتی را اقتباس و آن را با تاکتیکهای تروریسم برای پیگیری برنامهکاری خود پیوند میزنند.
جلوگیری از رشد اسلامهراسی
ما معتقدیم که تاکید بر این تمایز به منظور جلوگیری از توسعه و گسترش اسلامهراسی بسیار حائز اهمیت است. اکثریت بزرگ مسلمانان در سراسر جهان شهروندانی صلحجو، و تابع قانون هستند. با این حال خطر بزرگ واکنش شدید علیه این مسلمانان صلحجو در پاسخ به اقدامات تروریستی برخی اسلامگرایان وجود دارد. برای اینکه اقدامات تروریستی موجب ترس، و ترس نابخردی میآفریند. ترسِ غیر عقلانی تمایزگر نیست و بنابراین واکنش خصومتآمیز نسبت به اقدامات تروریستی اسلامگرایان میتواند سریعاً به خصومت علیه همه مسلمانان گسترش یابد. همانطور که ما برآنیم، سعی در جلوگیری از این اسلامهراسی از بیشترین اهمیت برخوردار است. امید و قصد ما از نگارش این اثر نیز همین است، اینکه غیرمسلمانان فهم بهتری از سیمای اسلام به دست آورند تا بتوانند روابط آگاهانهتری با مسلمانان برقرار ساخته و در برابر موقعیت پیچیده امروز پاسخهای مناسب و درخوری فراهم نمایند.
ما به عنوان غیر مسلمانانی که صمیمانه در پی ترویج صلح و احترام متقابل بین مردم مذاهب و فرهنگهای مختلف هستیم، مینویسیم. یک مثال که تعهد ما را نسبت به این هدف نشان میدهد عبارت است از حضورمان در تاسیس سازمان بین المللی اسلام-مسیحیت برای آشتی و بازسازی. رئیس جمهور سابق اندونزی عبدالرحمان وحید، پذیرفته که به عنوان رئیس افتخاری آن خدمت کند و مسلمانان و مسیحیان دیگر از حامیان و پشتیبانان آن هستند. هدف اصلی آن حمایت و پشتیبانی از تعهدات و تلاشهای مسلمانان و مسیحیان صلحجوی میانهروی درگیر در منازعه فرقهای برای برقراری مجدد صلح، بازسازی زندگیها و جوامع متلاشی شده و استقرار روابط مسالمتآمیز است.(9)
ما همچنین امیدواریم که تحلیل ما و پرسشهایی که مطرح میکند، بتواند به مسلمانان کمک کند تا به این مسائل بپردازند به نحوی که بتواند آنها را قادر سازد تا به غیرمسلمانان در فهم بهتر اسلام یاری رسانند. تنها از طریق فهم متقابل است که احترام افزایش مییابد و مبنایی را نه تنها برای همزیستی مسالمتآمیز بلکه رابطه در حال رشد و مبتنی بر منافع متقابل بین بزرگترین نظامهای ایمانی جهان یعنی «جوامع غربی» لیبرال دموکراتیک و مجموعه وسیع جوامعی که ما آنها را به طور کلی «جوامع اسلامی» در نظر میگیریم، فراهم مینماید.
ما میدانیم که بخش زیادی از تحلیل ما ممکن است انتقادآمیز به نظر آید اما قصد ما رویارویی و مواجهه نیست بلکه این تحلیل از تعمق جدی در مسائل مربوطه و خواست واقعی برای فهم پاسخ مسلمانان به آنها ناشی شده است.
با عنایت به ناهمگنی «جهان اسلام» و تفاوتهای موجود میان آنهایی که خود را مسلمان میدانند، ما توقع نداریم که برای پرسشهایی که مطرح میکنیم تنها یک پاسخ واحد یا ساده وجود داشته باشد. اما میدواریم که آنها واکنشهای خصومتآمیزی را موجب نخواهند شد، زیرا ما در پی خصومتورزی نبوده بلکه خواهان فهم نقطه نظرات مسلمانان هستیم. ما معتقدیم بسیاری از مردم در «جوامع غربی» در بسیاری از این ملاحظات یا مسائلی که آنها منعکس میکنند مشترک هستند. از این رو اگر بشود آنها را در یک گفتگوی سازنده وارد کرد کمک بزرگی خواهد بود.
یکی از مسائل بسیار مبرم این پرسش است که آیا تمایز بین اسلام و اسلامگرایی امری نهادی است. یا اینکه آیا اسلام صلحجو ممکن است توسط باورها و اعمال اسلامگرایان رادیکال که قصد دارند برنامهکاری خود را بر همکیشان خود تحمیل کنند به مخاطره بیفتد. این مسأله شاید امروز بزرگترین چالش روبروی اسلام باشد، همچنین مسألهای که در خور توجه احترازناپذیر بقیه جهان است. اگر ما در ایجاد این تمایز یا دیگر تمایزهای ضروری شکست خوردهایم از خود مسلمانان بخواهیم این تمایزها را روشن کنند و بدین ترتیب ما و دیگر غیرمسلمانان را قادر به فهم خود سازند.
متدولوژی: کاربرد «نمونۀ آرمانی» برای مقایسه جوامع «غربی» و جوامع «ایدئولوژیک»
مفهوم «نمونۀ آرمانی» که ابتدا توسط ماکس وبر مطرح شد، میتواند برای مقایسه جوامع غربی، اسلام سنتی و جوامع اسلامگرا مورد استفاده قرار گیرد.(10) این دو تای آخری میتواند با عناصر جوهری خاصی که ورود آنها را در مقوله وسیعتر جوامع «ایدئولوژیک» ممکن میسازد، مشخص شوند.
مفهوم «نمونۀ آرمانی» اشاره دارد به مجموعهای از ویژگیها که به طور کلی با یک دستۀ خاصی از نهادهای اجتماعی در پیوندند. این اجزاء ممکن است به طرز قابل توجهی در جزئیات متفاوت باشند اما دارای جنبههای بنیادی کافی هستند که آنها را در یک طبقه به عنوان یک «نوع» قرار دهد تا مبنایی برای مقایسه با مجموعههای دیگر نهادهای اجتماعی فراهم آید.(11)
جوامع ایدئولوژیکی عمده قرن گذشته آنهایی بودند که بر مبنای فاشیسم قرار داشتند – نظیر ناسیونال سوسیالیسم آلمان (1945-1933) – و آنهایی که بر مبنای کمونیسم مارکسیست استوار بودند – نظیر اتحاد شوروی (1991-1917) و اقمارش در اروپای شرقی و مرکزی و مستعمرات آن نظیر کوبا و موزامبیک، و چین کمونیست (از 1949 تا کنون). هم فاشیسم و هم کمونیسم عملاً تهدیدهای مرگباری برای جوامع غربی ایجاد کردند. فاشیسم نازی بعد از یک جنگ جهانی 6 ساله که جان میلیونها نفر را گرفت از جمله 6 میلیون یهودی که به خاطر دلایل ایدئولوژیکی در اردوگاههای مرگ در دهه 1940 کشته شدند، شکست خورد. شکست مارکسیسم به درازا کشید و قربانیان بیشتری گرفت – طبق خوشبینانهترین برآوردها بیش از 60 میلیون نفر یا بیشتر، از جمله کسانی که در هزاران اردوگاه زندانیان سیاسی در سیبری و جاهای دیگر باز هم به خاطر دلایل ایدئولوژیکی کشته شدند.(12)
اما این نبرد ایدئولوژیکی طولانی مدت جنگ سرد و تلاشهای گسترده مارکسیستها برای فروپاشی و در نتیجه سیطره بر جوامع غربی از درون بود که برای شهروندان این جوامع درک آن و در نتیجه مقاومت موثر در برابر آن بسیار مشکل بود.(13)
در قرن حاضر اسلامگرایی به عنوان یک تهدید مشابه خطرناک برای جوامع غربی قد علم کرده است. مانند مارکسیستها در گذشته، اسلامگرایان از ارزشهای بنیادی و آزادیها در جوامع غربی برای حمله به خود آنها استفاده میکنند و در پی نابودی آنها هستند. تفاوت عمده در این است که اسلامگرایان با یک شور مذهبی که کشتار جمعی و عملیات انتحاری را توجیه میکند به آنچه انجام میدهند باور دارند، همان طور که ما مکرراً در خاورمیانه شاهد آن هستیم و در نیویورک در یازده سپتامبر سال 2001 دیدیم. اما تقریباً هیچ کس در اتحاد شوروی امروز یا هر جای دیگر تا بدان حد به مارکسیسم باور ندارد که حاضر باشد خودش را به خاطر آن بکشد. این یکی از تفاوتهای اساسی بین مارکسیسم و اسلامگرایی است. این دومی در آموزههای اساسی خود تحت عنوان «جهاد»، مرگ در راه ایمان را توجیه میکند هر چند در قرآن صراحتاً خودکشی منع شده است. عملیات انتحاری در مرکز تجارت جهانی و پنتاگون نمونههایی از این پدیده هستند. عملیات به خوبی طراحی، پستیبانی مالی و به دقت انجام شد. به طرزی مشابه آن عملیاتهایی که توسط نوجوانان در طی انتفاضه فلسطین در اسرائیل صورت میگرفت، نشان میدهد که این توجیه مذهبی و حمایت اجتماعی است که به عاملان عملیاتهای انتحاری انگیزه میدهد. آنها کاملاً از اصول اسلامگرایی پیروی میکنند و به همین خاطر آشکارا در بیشتر رسانهها در بسیاری از کشورهای اسلامی موجه جلوه داده میشوند. آنها سازماندهی، برنامهریزی، از حیث ایدئولوژیکی توجیه و طبق نقشه و تصمیم قبلی انجام میشوند. این امور مستلزم سرمایهگذاری بسیار زیاد منابع مادی طی سالهای زیاد است و یک برنامه آموزشی/تبلیغی که اغلب از دوران بچگی از سن هشت سالگی آغاز میشود. در اردوگاههای تابستانی فلسطینی کودکان از سنین 8 تا 12 سالگی آموزشهایی را میبینند که برخی از آنها به عاملان عملیاتهای انتحاری تبدیل میشوند.(14) آنها به طرزی روشمند گزینش و آموزش داده میشوند. ماموریتهای آنها طرحریزی میشود و دارای پشتوانه نهادی است. شهادت آنها جشن گرفته میشود و از خانواده آنها حمایت مالی میشود. «خانواده عامل عملیات انتحاری و سازمان بانی، شهادت او را با جشن و سرور، گویی که مراسم عروسی است جشن میگیرند. صدها مهمان در منزل او گرد میآیند تا تبریک بگویند. میزبانان میوه و شیرینیهایی را توزیع میکنند که خود این مرد جوان در وصیت نامه خود آنها را برای این امر اختصاص داده است. در اغلب موارد مادر شهید به خاطر افتخاری که خداوند به خانواده اعطا کرده با هلهله ابراز شادمانی میکند».(15)
این عاملان عملیاتهای انتحاری آن گونه که در غرب توصیف میشوند در بیشتر نقاط جهان اسلام توصیف نمیشوند – آنها شهیدانی مقدس در جهادی اسلامی هستند و از این رو ورود مستقیماً آنها به «بهشت» وعده داده شده و تمام افتخارات به خاطر چنین شهدای جهادی است.(به بحث جهاد در فصل دوم رجوع کنید).(16)
این اثر جوامع غربی را با جوامع ایدئولوژیکی در دو سطح با یکدیگر مقایسه میکند. سطح اساسیتر شامل مفاهیم دانش و حقیقت میشود – اینکه چطور آنها به دست میآیند و حفظ میشوند، و چه قسم ارزشها و نهادهایی بدین منظور لازم هستند. جوامع غربی و جوامع ایدئولوژیکی پاسخهای کاملاً متفاوت به این پرسشهای شناختشناسانه میدهند. این تفاوتها در ارزشها و اصول بنیادین، ساختارهای اجتماعی و سیاسی بسیار متفاوتی را حمایت و صورتبندی میکنند.
هدف تحلیل ما تلاش برای شناخت و ثبت این تفاوتها است به این امید که فهم بیشتر بتواند موجب گسترش تعهد و پایبندی بیشتر به همزیستی مسالمتآمیز و همکاری متقابل شود. هدف فرعی اینکه در صورت به طور ناخواسته افزایش خصومت، فهم بیشتر برخی از تفاوتهای بنیادین میتواند جوامع دموکراتیک غربی را در جهت تدارک واکنشهای مناسب در برابر چالشها و تهدیدهایی که بقایشان را هدف قرار میدهد، یاری کند این تهدیدات امروزه عمدتاً از جانب اسلام ستیزهجو با ادعاهای جهانی و دستیابی جهانی آن است. زیرا از اوایل دهه 1990 یک شکل رادیکالی از اسلامگرایی سازمان یافته گسترش یافته و ابزارهایی را برای پیگیری اهداف توسعه طلبانه در بسیاری از کشورها چه در داخل دولتهای اسلامی موجود و چه در بیرون به دست آورده است.
ادامه دارد...
نظرات